یا لطیف
مدت ها در فکر لیزیک چشمانم بودم ولی همسرم با توضیح عوارض نسبی ی آن مانع از انجامش شده بود.من اما مطمئن بودم روزی انجامش خواهم داد تا اینکه: چندی پیش در تاکسی برای خواندن قرآن عینکم را به چشمانم زدم. مشغول خواندن قرآن بودم که خانم کناری ام گفت : چرا لیزیک نمیکنی تا از شر عینک خلاص شوی؟ گفتم : از شما چه پنهان در فکرش هستم.ایشان از لیزیک خودشان گفتند که چقدر راحت شده اند و.....! وقتی از ایشان سوال کردم در قبال خلاصی از عینک چه چیزی عایدتان شد ؟ پاسخی شنیدم که قطعاً و یقیناً دیگر هرگز نامی از لیزیک نخواهم برد. پاسخ این بود: بعد از لیزیک دیگر اشک ندارم زیرا غدد اشکی ام آسیب دیده است.
خدای من ...! اما من اشک هایم را لازم دارم. منم و این اشک هایی که به طرفة العینی میبارند . دیگر عادت کرده ام به اشک هایی که در حین خواندن آیات الهی میچکند, که اگر نبارند آنروز تلاوتم چیزی کم دارد. دوست دارم وقتی به ایاک نعبد و ایاک نستعین میرسم بغضم بشکند و تا آخر نماز از خوف و رجا بگریم . عادت کرده ام وقتی به نشانه های او مینگرم حمد و سپاس را با چاشنی اشک نثارش کنم. من عادت کرده ام به گریه کردن که این گریه کردن از غم و مصیبت نیست , که از عشق است و وابستگی , از نیاز است و دلبستگی . دوست دارم از عشق او بگریم , مگر نه اینکه چشمان عشاقِ در فراق یار همیشه بارانیست .پس من نیازی به لیزیک ندارم ,حتی اگر در اثر اشک هایی که میریزم سوی چشمانم رفته رفته کم شود .
او اینجاست.